سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صوفی نامه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

اگر بگذارند!!

ساعت یازده و نیم شب ، صحنه داخلی ، اتاق امید:

امید برای رهایی از دست مهمان هایی که تازه گفت و گویشان گل کرده به اتاقش پناه می آورد . کامپیوتر را روشن کرده و منتظر بوت شدن سیستم می ماند . در این حین پسر دایی چهار ساله ی او وارد شده و با یک حرکت آکروباتیک از دسته صندلی بالا می رود و موهای امید را میکشد!! امید در اینجا 15 ثانیه به دوربین خیره میشود! بعد از 15 ثانیه امید با اطمینان از اینکه در بسته است و کسی آنها را نمی بیند سوقلمه ای به پسر دایی اش زده و او را نقش بر زمین میکند! ولی پسر دایی دست بردار نیست و به طرف موس هجوم میبرد که این بار با یک تو دهنی که قدرتش برای بچه های بالای 10 سال تنظیم شده بود مواجه میشود!

پسر دایی کذا حساب کار خود را کرده و از اتاق با بغضی دلخراش خارج میشود!

امید با خیال راحت پشت سر او رفته و در را قفل میکند تا کس دیگری مزاحم او نشود و سپس سر جایش برگشته و شروع به وب گردی میکند.

اسکرین شات از مانیتور امید:

صفحه ای از یک وبلاگ به اسم ترشی طنز که مطلبی به اسم : اسب حیوان نجیبی است اگر بگذارند!

صحنه اتاق امید:

امید در حالی که یک چراغ 200 وات پر مصرف بالای سرش روشن شده ، سریع به دنبال دفترچه اش میرود که شعری که به او الهام شده را یاداشت کند . . .



تا اینجا شرح وقایعی بود که باعث تراوش این شعر شد :


اسب حیوان نجیبی است اگر بگذارند

طالعش بخت حبیبی* است اگر بگذارند


زدن زنگ به فامیل که رفتیم به سفر

همه اش مکر و فریبی است اگر بگذارند


مشت اندر پی مشت است که بر در بخورد

درب ما درب مهیبی است اگر بگذارند


جمعی به سر پسته و آجیل خرابند

خواب مهمان قریبی است اگر بگذارند


یافتم! بهر رهایی ز عدوی تامسون

تفرقه فن عجیبی است اگر بگذارند


قسط و قبض و نرخ میوه ، دود شهر اهواز

پول نفت سخت طبیبی است اگر بگذارند


غرب و شرق ، کیسه و لنگی همه جمعند اینجا

عیدی هم بحث غریبی است اگر بگذارند!


شب فردا جهت آشتی خاله و دایی همگی مهمانیم

دو سه مشت پسته هم نیک نصیبی است اگر بگذارند!!





*بخت خوب ، طالع نیک

پ.ن1:دیگه خودتون حدس بزنید مهمونامون با چه فنی رفع زحمت کردند!!

پ.ن2:مدیونید فکر کنید از روی خباثت این کارو کردم!! من فقط میخواستم بخوابم ولی سر و صدا نمیذاشت!!

 

باشد تا رستگار شوید.


برگشتم!!

درود و عرض تبریک سال نو

بر دوستان عزیزی که این دو ماه و اندی غیبت من رو تاب نیاوردن و مدام پیام پشت پیام که فلانی کی میمیری از شرت خلاص بشیم!!

آقا ما برگشتیم با انگشتانی پر افتخار و بی حس ( البته فعلا! ) تا در صورت توفیق ، خدمتی کنیم و جمعی را بخندانیم و برهانیم از غصه ها!

غرض از نوشتن این پست ارائه نغیزه ایست که بنده یر شعر زیبای سعدی گفته ام!!(کیف میکنی لفظ قلم صحبت کردنو از شیخ اجل یاد گرفتم!)

خدائیش خودم کلی حال کردم با شعر خودم از شما چه پنهون دو سه تا هم شکلات به خودم جایزه دادم!!

حالا بریم سر اصل مطلب ، شعر ای ساربان آهسته رو کارام جانم میرود رو که همه شنیدید:


ای ساربان آهسته رو کارام جانم میرود

یارانه ام! یارانه ام! از جیب جانم میرود!


من مانده ام مهجور از او ، بیچاره و رنجور از او

گویی که قبضی دور از او در استخوانم میرود!


او میرود دامن کشان ، من زهر بی پولی چشان

دیگر مپرس از من نشان ، دارد نشانم میرود!


با آن همه تاخیر او ، یک ماه هم تشکیک او

در سینه دارم یاد او ، یا بر زبانم میرود


باز آی و بر چشمم نشین ای خرجی طفلم امین

کآشوب و فریاد زنم ، بر آسمانم میرود!


شب تا سحر چرتکه زنم هشت و نهم درگیر هم

از چاله و چاه رد شدم ، ازکف عنانم میرود


پرداخت قبض برق و گاز ، یا قسط آن وام دراز

یک خورده دستم شد که باز ، حالا همانم میرود!


در بردن یارانه ام ، گفتند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که نانم میرود!!



این هم عیدی من به شما دوستان عزیز!!


 

پ.ن: یادتون نره عیدی تون رو بدید به پدر مادرتون تا واستون حساب بانکی باز کنن!


باشد تا رستگار شوید.


شاید وقتی دیگر!

با سلام خدمت دوستی که 6 صفحه معصیت های گوش دادن به صدای خوانندگان خانم را برایم فرستاده بود و بقیه دوستان عزیز!

بگذارید همین الان بگم که من خودم نیستم که تایپ میکنم و بلکه پسرخالمه! اگه دلیل هم بخواید اینکه هفته پیش به اصرار چندتا از دوستان قرار شد که برای چند روز بریم کوهنوردی تا آب و هوایی عوض کرده باشیم! ماجرای این کوه نوردی رو بعدا خودم براتون میگم ولی همینقدر بدونید که انگشتام به علت سرما زدگی تا دو ماه دیگه معاف از رزم شدن!!به همین دلیل هم تا بازگشت انگشتانم به میادین شاید ننویسم و شاید هم پسر خاله عزیزم(منو میگه!!) زحمت تایپ کردن رو بکشه!! پس تا دو ماه دیگه خداحافظ .

 


پ.ن : آهنگ وبلاگ عوض شد تا اون دوستمون بتونه بیاد و از مطالبی که تا دو ماه دیگه نمیزارم لذت ببره! شوخی کردم! جدا از اینکه هرکسی عقاید خودش رو داره ، من از تمام سبک ها و تمام خواننده هایی که صداشون ارزش شنیدن داره آهنگ دارم و گوش میدم ! چه خانم چه آقا! و اونقدر جنبه دارم که فقط زیبایی هنری مد نظرم باشه!

پ.ن.ن : درسته که تا دو ماه نمی نویسم ولی میام و نظرات رو میخونم و اگه شد جواب میدم!!

 

 

 

باشد تا رستگار شوید.


ییهویی!!

الان داشتم همینجور تو وب میچرخیدم که خوردم به این داستان جالب:

 

 

مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید: "ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"

مرد روی زمین: "بله، شما در ارتفاع حدوداً 7متری در طول جغرافیایی " 18"24ْ87و عرض جغرافیایی "41"21ْ37هستید."

مرد بالن سوار : شما باید مهندس باشید!

مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟

مرد بالن سوار : "چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"

مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید.

مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید؟

مرد روی زمین : چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا می خواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند. اطلاعات دقیق هم به دردتان نمیخورد!

 


پ.ن :مدیونید فکر کنید که ربطی به مدیران کشور خودمون داشت!!

پ.ن.ن:این وبلاگ بی هیچ دلیلی شاید چند روز آپ نشود!! شاید هم شد ، خدا رو چه دیدی؟!


نامه ای به جدم!

سلام بر جد عزیزم کوروش بزرگ.

امیدوارم حالت خوب باشد و به دور از هرگونه ناخرسندی به سر ببری . امیدوارم انجا که هستی منشور حقوق بشریت را درست اجرا کنند و صرفا در موزه در دمای 18 درجه نگهداری نشود!

امیدوارم نوادگانت آنجا هم کنارت باشند و با گذاشتن کامنت هایی از جنس فرهنگ 3000 ساله راه و رسم بزرگی و تمدن را به جهانیان بیاموزند!

از احوال ما هم که بپرسی ، میگویم آنقدر ملال هست که دوری تو یادمان رفته! و وقتی یاد تو می افتیم که یک خارجی از اصل و نسبمان میپرسد و ما فقط میدانیم که ذوالقرنین پادشاهمان بوده!! یا وقتی میخواهیم جمله ای را که خودمان هم به آن عمل نمیکنم را به جنابتان نسبت دهیم! اصلا باید به آن عمل نکنیم! که اگر عمل کرده بودیم منجی در میانمان بود!

منجی را که میشناسی ، البته ، و میدانی که این گربه از نفس افتاده به امید او هنوز تحمل میکند پاره آجر هایی که به سمتش پرتاب میشود!

 از احوال میراثت هم بپرسی میگویم هی بد نیستن! مرزهای کشورت را به چند سفر خارجی فروختند و سنگ های پارسه مکان امنی شده برای جلبک های آبی! و دیگر اینکه خودمان نتوانستیم منشورت را نگه داریم ، دادیمش دست دشمن خونیمان تا از آن سازمان حقوق بشر بسازد و هر ماه علیه مان گزارش تدوین کنند و ما هم بگوئیم مگر در کشور خودتان رعایت میکنید که ما رعایت کنیم؟! و اینگونه از میراث تو صیانت کردیم!

البته عده ای تقصیر را گردن تو می اندازند که چرا یهودی های کابالیست را نجات دادی از بابل تا بلای جان دنیا شوند؟! میگویند حس تمامیت طلبی یهودیت نه تنها ما را ، که تمام دنیا را به باد فنا داده ! میگویند اگر به جای صلح با جنگ جهان را فتح میکردی الان حال ما این نبود!!نمیدانم استدلالشان را ولی باید آدم های ناسیونالیستی باشند! ناسیونالیست درست مثل همان هایی که از دیوار سفارت بالا رفتند و البته پیرو خط امام هم بودند! امامی که بیشتر از هر چیز از افراط گریزان بود!

نمی دانم شاید آن عده ای که میگویند تمدن ایران را در قادسیه سر بریدند درست میگویند و مینویسند و چاپ میکنند و پولدار که شدند میروند بالای برج خلیفه از مناظر خلیج عربی لذت میبرند!  شاید هم آنهایی که سال 58 فرار کردند و سال 69 برگشتند تا مملکت را بسازند حق داشتند! آخر ما را چه به بزرگی ؟ ما فقط باید از راهی که غرب از آن گذشته بگذریم! بله ما هم باید به یک تمدن حمله کنیم و پس از غارت علم و تمدنشان آنها را در گرسنگی رها کنیم تا فرهنگشان را فراموش کنند بعد ما سه قرن بعد با انقلاب صنعتی برگردیم و بی فرهنگی را بر سرشان بکوبیم!!شاید راه درستی باشد آخر یکبار جواب داده!

شاید هم باید خودمان را حبس کنیم پشت دیوار آهنین و بگوئیم ما میتوانیم و واقعا هم میتوانیم ! ما میتوانیم از سوراخ سنبه های این دیوار آهنی ، کالا و فرهنگ وارد کنیم و انصافا خوب هم میتوانیم! و 50 سال بعد وقتی این سوراخ ها به ترک تبدیل شد تازه بگوئیم ما با کمک دیگران میتوانیم! و برویم شرافتمان را با لقمه ای نان فرانسوی و کمی ژامبون درجه یک آلمانی معامله کنیم!!

اصلا چرا این ها را برای تو میگویم؟ تو الان آنجا . . .

اصلا کجایی جدبزرگم؟ چه میکنی؟ نکند گول لالایی پهلوی کوچک را خوردی و آرام خوابیدی؟ آرام خوابیدی تا طاغوت و اسلام نماها کشورت را به یغما بردند!شاید هم بیهوشت کرده اند با بوی راسو مانندشان! و قطعا هم که خوابیدی که توانسته اند هر بلایی بر سر کشور عزیزت آورده اند و میخواهند صفحه ات را از کتاب های درسی محو کنند!

شرمنده نمی توانم ادامه بدهم ، آخر بعد از  خوابیدن تو اینجا دموکراسی آوردند و هرکس ساز مخالف بزند باید تا آخر عمر با یک پا برقصد!!

بیدار شو کوروش که فقط تو میتوانی درستش کنی! بیدار شو و با منجی بیا! بیا تا لحظه ای آرامش را با تو و او تجربه کنیم! ما را به وعده این جماعت دیگر امیدی نیست.



دوستدار تو ، نواده کوچکت ، امید