سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صوفی نامه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

شنگول منگول قرن 21!

 

یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا و چند تا فرشته و یه موجود پنچر به اسم شیطان هیچکس نبود! 



 

شنگول منگول قرن 21! 



 



تو یکی از روزای گرم تابستون ، بزبز قندی با همسر پدر پسر شجاع (که هنوز مرحوم نشده بود!) واسه یه سفر علمی


رفته بودن آنتالیا! و از بس عکساشون رو گزاشتن تو اینستاگرام و فیس بوک و تانگو و . . . ، اقا گرگه فهمید که بچه ها


خونه تنهان . پس یه نقشه کشید و رفت در خونه شنگول و منگول و از اونجایی که بهره هوشی بالایی نداشت


عین اسکلا رفت جلوی آیفون تصویری و شروع کرد به زنگ زدن ، همین جا آقا گرگه رو ول میکنیم میرم داخل بینیم


بچه ها دارن چیکار میکنن :


 

 

ادامه مطلب...

انشاء

انشاء

 

 

موضوع انشاء جنگ :

 

من برای نوشتن انشایم اول به سراغ پدر بزرگم رفتم که به قول خودش جهان دیده تر است و 52 تا پیراهن بیشتر پاره کرده!! البته ما هم یک بار 12 تا از پیراهن های اعضای خانواده را پاره کردیم ولی جهان دیده که نشدیم هیچ ، تنها چیزی که دیدیم دمپایی های بود که به سمتمان می آمد!! بگذریم . پدربزرگ ما میگوید جنگ چیز خوبیست چون باعث میشود افراد قوی تر بر سرکار بیایند و دنیا را با زور اداره کنند! هرچند پدرم بعد از شنیدن حرف های پدربزرگ اشاره کرد که دور شو تا افکارت منحط نشده ولی پدربزرگ گفت بمان تا برایت داستان مردی را بگویم به اسم هیتلر که خدابیامرز داشت دنیا را یک دست میکرد تا همه در رفاه . . .

در میان حرف های پدر بزرگ ، یک اردنگی که در فضای خانه سرگردان بود به . . . ما اصبت نمود!!! البته آنقدر ها هم سرگردان نبود بلکه روی پای پدرم نشسته بود!

پدرم با عصبانیت گفت : . . . .. . . . چرا وقتی صدات میکنم نمیای؟ مزاحم بابابزرگ نشو بیا خودم برات میگم جنگ ینی چی! وما را کشان کشان از کنار پدربزرگ دور کرد . در حال کشیده شدن روی زمین بودم که پدربزرگ گفت : اینو همیشه یادت باشه ، هیچوقت یه روسیه حمله نکن!!!!

 

بعله پدرم بعد از اینکه پای مرا رها کرد گفت : عزیزم ببین جنگ چیز خوبی نیست مگه اینکه بخوای دهن مهنه کسی که حقتو خورده یا ازش خوشت نمیاد آسفالت کنی یا بخوای چیزی رو از کسی به زور بگیری!! ببین برای اینکه همیشه قدرتمند باقی بمونی باید . . .

باز هم حرف مصاحبه شونده من قطع شد البته مشکل از گیرنده نبود بلکه فرستنده با قابلمه ای که به سرش خورد ترکید!! اینبار مامانم از حرفای بابام راضی نبود ولی به جای استفاده از روش کاترین هشت تن از روش خواهر بروسلی استفاده کرد!! وقتی هم که بهش یادآوری کردم که برای موضوع انشان به پدر احتیاح داشتم گفت : یه عکس از کلش بگیر و ببر سر کلاس بگو این جنگه!!

و بدین ترتیب من مجبور شدم برم پیش داداشم که معمولا از اتاقش بیرون نمیاد! وقتی رفتم پیشش بهش گفتم : داداش میشه کمکم کنی درباره جنگ انشاء بنویسم؟ داداش! هی اخوی باتوام ها!!

چند دقیقه گذشت و من دیگه از خستگی به دوربین خیره شده بودم که گفت: جنگ؟ کدوم معلم . . . . .. این موضوع رو به شما گفته؟ واقعا آدم . . . .. . . . بوده که به بچه چهارم ابتدائی گفته درباره جنگ انشاء بنویسه! برو گمشو از اتاقم بیرون!!

ولی با اصرار فراوان من بالاخره راضی شد برایم درباره جنگ بگوید :

ببین جنگ کلا چبز خوبیه! باعث اشتغال زایی میشه! ینی قبل از جنگ کارگر مبخوان برای تهیه تدارکات ، تو جنگ به سرباز و پرستار و مرده شور احتیاج دارن ، بعد از جنگ هم به کارگر احتیاج دارن واسه بازسازی و تهیه تدارکات جنگ بعدی!!!! گرفتی؟ اگه کشور ما هم مثل آمریکا وژدان مژدان رو میزاشت کنار و به چندتا کشور درپیت حمله میکرد ، من 15 سال بیکار نمیموندم و افسانه به جای اینکه زن اون پسره چهل کیلویی تازه به دوران رسیده بشه ، الان ور دل خودم بود! حالا برو گمشو بذار کپه مرگمو بذارم!

 و من دیگه چون دیگه کسی نبود تا ازش اطلاعات مفیدی کسب کنم به همین قدر اکتفا میکنم!

نتیجه گیری انشاء :

 

تا آنجا که ما میدانیم و برایمان گفته اند جنگ چیز خوبیست! چون آدم های قوی را سر کار می آورد تا دنیا را گلستان کنند ، چون آدم میتواند با جنگ و دعوا نه تنها حق خودش را بگیرد بلکه میتواند حق دیگران را هم ازشان بگیرد ، چون کله پدرم کلی باد کرده و چون قبل و بعد و در هنگام جنگ تعداد افراد بیکار کم میشود! آنقدر کم که میتوان گفت آنهایی که بیکار مانده اند بیکار حرفه ای هستند!!!

این بود انشای من.

 

 

 

باشد تا رستگار شوید.


گاو های محترم!

دیروز وسط دعوا یکی بهم گفت گاو!! منم با کمال میل پذیرفتم! و گفتم چه چیزی از گاو بهتر! وقتی بعضی گاوها با پول مردم مازراتی سوار میشن!

وقتی بعضی گاوها تو ادارات دولتی نفوذ کردن!

وقتی بعضی گاوها اصن کنترل ادارات دولتی دستشونه!!

وقتی بعضی گاوها کارخونه خودرو سازی میزنن تا نسل آدم هارو منقرض کنن!!

وقتی بعضی گاوها تیم های فوتبال رو اداره میکنن!

وقتی بعضی گاوها خلافت اسلامی تشکیل میدن!

وقتی بعضی گاوها استاد دانشگاهن!!

وقتی بعضی گاوها دکترن و زیرمیزی میلیونی از مریض فقیرشون میگیرین!!

وقتی بعضی گاوها گواهینامه دارن!!

وقتی بعضی گاوها به دخترای مردم تیکه میندازن!

وقتی بعضی گاوها اندازه مصرف دو سال مردم احتکار کردن!!

وقتی بعضی گاوها مواد غیر مجاز با شیرشون قاطی دارن!!

وقتی بعضی گاوها عضو 5+1 هستن!!

وقتی بعضی گاوها . . .

منم یکی از همون گاوهام که البته داره وقتشو با جروبحث کردن با یه الاغ هدر میده!!!!



باشد تا رستگار شوید.


ییهویی!!

الان داشتم همینجور تو وب میچرخیدم که خوردم به این داستان جالب:

 

 

مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید: "ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"

مرد روی زمین: "بله، شما در ارتفاع حدوداً 7متری در طول جغرافیایی " 18"24ْ87و عرض جغرافیایی "41"21ْ37هستید."

مرد بالن سوار : شما باید مهندس باشید!

مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟

مرد بالن سوار : "چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"

مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید.

مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید؟

مرد روی زمین : چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا می خواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند. اطلاعات دقیق هم به دردتان نمیخورد!

 


پ.ن :مدیونید فکر کنید که ربطی به مدیران کشور خودمون داشت!!

پ.ن.ن:این وبلاگ بی هیچ دلیلی شاید چند روز آپ نشود!! شاید هم شد ، خدا رو چه دیدی؟!