پيام
+
زلف آشفته و خوي کرده و خندان لب و مست
پيرهن چاک و غزل خوان و صراحي در دست
نرگسش عربده جوي و لبش افسوس کنان
نيم شب دوش به بالين من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزين
گفت اي عاشق ديرينه من خوابت هست
عاشقي را که چنين باده شبگير دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو اي زاهد و بر دردکشان خرده مگير
که ندادند جز اين تحفه به ما روز الست
سعيد عبدلي
94/2/16
اميد هستم!
آن چه او ريخت به پيمانه ما نوشيديم
اميد هستم!
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
اميد هستم!
@};-
سبحان.
عاشقي را که چنين باده شبگير دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
اميد هستم!
@};-