پيام
+
با بچه محلا يه برنامه فوتبال گذاشتيم که پدرامون هم باشن ، قرار شد پيرمردا يه تيم ما جونا هم يه تيم باشيم . نيمه اول ما با اختلاف 9 گل جلو افتاديم ، نيمه دوم تاکتيکشون عوض شد! آرنج دوستم شکست ، ساق پاي من به اندازه يه گلابي کبود شد ، قوزک پاي اونکي دوستم مو برداشت ، انگشت شست يکي ديگه از بچه ها دررفت! مونده بودن دروازه بان و دوتا بازيکن ديگه ، که دروازه بان تا 10 دقيقه مونده به آخر بازي خوب ميگرفت
Nekoofar
93/11/27
اميد هستم!
که ييهو توپ خورد تو صورتش!! و دماغش شروع به خونريزي کرد!! هيچي ديگه اون دوتا هم از ترس ميخواستن بيان بيرون که پيرمردا قبول نکردن و تا 11 تا گل جلو نيافتادن بازي رو تموم نکردن!! تازه بعد بازي هم مارو سوار ماشينا نکردن و همون جوري ولمون کردن به امان خدا!! هيچي ديگه الان من و دوستام تو خيابون در معيت هم نشستيم داريم ناله ميکينم!!
*ري را
:-/
سنگ صبور
به به دمشون گرم...:)
اميد هستم!
اگه غريبه بودن که جنازشون هم پيدا نميشد!! @};-