سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صوفی نامه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

مرداب

حرفای جدی! ,     نظر


حرفی نمانده بگویم برای تو


دیگر نماند خرمنی بسوزم به پای تو



پنجاه هزار قطره اشک سر بریده ام


اینبار قربانی ام غرور است ، فدای تو



سرباز تقدیر به آخر خط رسیده است


گیریم وزیر شد ، باز چشم های تو



مردیم در آرزو ، گفتیم کریم است خدای ما


آتش زدی به جان ، گفتی رحیم است خدای تو!



جاری نمیشود غزل ، به مرداب خورده است


همسایه ات نمیشوم ، حیف ، دریاست جای تو


 

مرداب

 

 

 


 

پ.ن : این شعر رو قبلا تو وبلاگ امیر حسین گذاشته بودم که چون پاک شد آوردم اینجا!

 

 

باشد تا رستگار شوید.